افسانه باران
شب تا سحر،من بودم و لالای باران
اما نمی دانم چرا خوابم نمی برد!
غوغای پندارم نمی مرد.
غمگین ودلسرد ،روحم، همه رنج،جانم،همه،درد،
آهنگ باران دیو اندوه مرا بیدار می کرد
چشمان تبدارم نمی خفت
افسانه گوی ناودان،افسانه می گفت.
سایت برش رد باران ,افسانه باران منبع
درباره این سایت